پاسخگوی شما هستیم ۰۹۰۱۶۵۳۲۸۲۸
پاسخگوی شما هستیم ۰۹۰۱۶۵۳۲۸۲۸

بيمار و د‌رمانگر د‌وهمسفرند‌

بيمار و د‌رمانگر د‌وهمسفرند‌ آندره مالرو رمان نويس فرانسوی، در يكی از داستانهايش، از زبان یک کشیش روستايی كه چند‌ين دهه به اعتراف مردمان گوش سپرده، همه ی آنچه را از طبيعت بشر آموخته است،

بيمار و د‌رمانگر د‌وهمسفرند‌

آندره مالرو رمان نويس فرانسوی، در يكی از داستانهايش، از زبان یک کشیش روستايی كه چند‌ين دهه به اعتراف مردمان گوش سپرده، همه ی آنچه را از طبيعت بشر آموخته است،

اينگونه توصيف می كند: نخست اينكه، مردم بيش از آنچه  انسان تصور می یكند، ناشادند... و چيزی به نام انسان رشد‌ يافته وجود ندارد. برای هر انسانی مقدر شده كه نه فقط نشاط زندگی، كه تاريكی های ناگزيرش را نيز تجربه‌ كند: بيداری از خواب و خيال، پيری، بيماری، انزوا، فقدان، بی معنايی، انتخاب های رنج آور و مرگ را؛ و اين مهم درمانگر و بيمار نمی شناسد. 

شجاعانه تر و غمناك‌تر

كسی شجاعانه تر و غمناك‌تر از آرتور شوپنهاور فیلسوف آلمانی، به این مفهوم نپرداخته است:
در آغاز جوانی، زمانی كه به زندگی پيش رويمان می انديشيم، همچون كودكانی هستيم كه پيش از بالا رفتن پرده در تماشاخانه نشسته اند و مشتاقانه در انتظار آغاز نمايشند. اينكه نمی دانيم حقيقتا چه اتفاقي در شرف وقوع است، خود نعمتی ست.

اگر ميتوانستيم آينده را ببينيم، گاه اين كودكان، زندانیان محكومی به نظر می آمدند؛ نه محكوم به مرگ، كه محكوم به زندگی، و حتی در اين حال، بيخبر از معنای محكوميتشان. 

يا در جايي د‌يگر:
ما همچون گوسفندانی هستيم كه در مزرعه و پيش چشم يك به يك طعمه ی خويش می سازد، به جست و خیز مشغولند. همین است که در روزهای خوش زندگی، از بدهای  كه سرنوشت برايمان در چنته دارد، از بيماری، فقر، نقص عضو و از دست دادن بينش و خرد غافليم. 

دیدگاه شوپنهاور

دیدگاه شوپنهاور، از ناكامی های شخصی اش تأثير بسيار پذيرفته، با اين حال، سخت است انكار نااميدهایی که بخش جدایی ناپذیر زندگی هر فرد خودآگاه است. من و همسرم گاه با ترتيب دادن ميهمانی هاب خيالی و دعوت افرادی كه تمايلات مشابهی دارند، خود را سرگرم ميیكنیم. مثلاً ميهمانی انحصارگرايان يا خودشيفتگان پرشوروشر يا پرخاشگران منفعل حلیه گری که می شناسیم گاهی هم برعكس، ميهمانی خيالی شادی ترتيب می دهیم که تنها افراد واقعا شادی که ميشناسيم، در آن دعوت دارند. گرچه برای پركردن ميزهای خیالی دیگر با هيچ مشكلی روبه رو نمی شويم،

هرگز نميتوانيم ميز مردمان شاد را پر كنيم. هر گاه افراد شادی را شناسايی ميیكنيم و آنها را در فهرست انتظار می گذاريم و به جستجوی بقيه برای پركردن ميز می رويم، ناگهان در ميیيابيم يكی از میهمانان شادمان به يكی از مصيبتهای بزرگ زندگی دچار شده: اغلب بيماری جدی خود يا فرزند يا همسرش. این غم بار، ولی واقعگرايانه به زندگی مدت هاست بر رابطه ام با کسانی که از من کمک می طلبند، تاثیر گذاشته است. گرچه عبارات فراوانی برای بیان رابطه ی درمانی به كار می رود، ولی هيچ کدام بازگو کننده ی احساس واقعی من به رابطه درمانی نيست.

به جای اينها ترجیح می دهم خود و بیمارانم را همسفر بنامم؛ واژه ای كه تمايز ميان آنها (رنجوران) و ما (شفادهندگان) را از میان بر می دارد. در طول دوره ی آموزشی ام، بارها پيش آمده كه تصور کرده ام درمانگر سالم و کاملاً تحليل شده وجود خارجی دارد. ولی هر چه در زندگی جلوتر رفته ام، با همكاران درمانگرم روابط صميمانه تری برقرار‌ كرده ام، بزرگان این رشته را ملاقات کرده ام، برای کمک به درمانگران و آموزگاران سابقم فراخوانده شده ام و خود بدل به آموزگار و ارشد این رشته شده ام، ماهيت افسانه ای و اسطوره ای اين تصور بيشتر برايم آشكار شده است. ما همگی باهم در میدان هستيم و هيچ درمانگر و انسانی در برابر فجايع هستی ايمن نيست.

يكی از داستانهای مورد علاقه ام در اين زمينه را در كتاب ماگيستر لودی اثر هرمان هسه خوانده ام: داستان دو شفادهنده ی پر آوازه به نام های یوزف و دایون كه در قرون وسطی زندگی می كنند و هر چند درکار خویش موفقند، هر يك به روش خود عمل می كند. يوزف، شفادهنده ی جوانتر، با گوش دادن در سكوت درمان می كند. زائران به يوزف اعتماد مي‌كنند. رنج و اضطراب ایشان كه به گوشهای او سرازير می شود، همچون آب در كوير تشنه ناپدید می شود و توبه‌كاران، تهی شده و آرامش‌يافته، او را ترك می کنند. از سوی دیگر، دایون شفادهنده ی پیر، با كسانی كه از او كمك می طلبند، فعالانه رودررو میشود. او گناهان اعتراف ناکرده ی آنها را در می یابد. شفادهنده او داور، تنبیه ‌كننده، سرزنش‌كننده و اصلاح گر بزرگی است و از طریق مداخله ی فعال شفا می دهد: با توبه‌كاران همچون کودکان رفتار می کند، اندرز می دهد، کیفر می دهد، مراسم مذهبی
و ازدواجها را اجرا می كند و دشمنان را به آشتی وا می دارد.

دو شفادهنده هرگز يكد‌يگر را ملاقات نكرده اند. ولی سالها همچون دو رقیب بوده اند. تا اينكه يوزف به بيماری روحی دچار می شود، در نااميدی فرو ميرود و فكر خود‌كشی به ذهنش هجوم می آورد. چون نميتواند به روش خويش، خود را شفا بخشد، سفری رو به جنوب را می آغازد تا از دایون کمک بگيرد. در راه سفر، يك روز بعدازظهر، برای رفع خستگی در آبادی ای توقف می کند و با مسافر پيری همكلام می شود. وقتی يوزف از مقصد و هدف زيارتش می گوید، مسافر راهنمايی او را برای يافتن دایون بر عهده می گیرد. دیرتر در ميانه ی سفر طولا نی شان، مسافر پير، هويت خويش را بر يوزف آشكار می كند: او، خود دایون است، همان مردی كه يوزف در جست و جویش است. دایون بی معطلی رقیب جوان ناامید را به خانه اش فرا می خواند؛ جايی که سالهای سال در كنار هم به كار و زندگی می پردازند. دایون ابتدا از یوزف می خواهد خادم او شود، بعد او را به شاگردی و در نهايت، به مقام همكاری خود ارتقا می دهد. سالها بعد، دایون بیمار می شود و همکار جوانش را بر بستر مرگ فرا می خواند تا اعترافی را بشنود. او بيماری هولناك یوزف و سفرش به سوی دایون و درخواست كمكش را به يادش می آورد و اینکه یوزف، یاستن مسافری را که راهنمایی اش کرده و بعد خود دایون از کار در آمده، مانند معجزه ای تلقی كرده بود. 

دايون 

دايون به يوزف می گويد. حال که در بستر مرگ است، زمان آن رسیده که سکوت را بشکند و از آن معجزه سخن بگويد. او اعتراف می کند آن واقعه برای او نيز به منزله ی معجزه ای بوده است، زيرا آن زمان او نيز در نااميدی فرو رفته بوده، پوچي و مرگ روحانی خويش را حس كرده بوده، قادر به یاری خويش نبوده و در پی سفری برای طلب كمك بوده است. آن شب، در آن آبادی، او نیز راهی زیارت بوده تا شفادهنده ی پرآوازه ای به نام يوزف را بيابد. داستان هسه همواره به شكلی غير معمول مرا تحت تأثير قرار داده است. برايم مانند توضيح روشنگر ژرفی است درباره ی ياری دادن و ياری گرفتن، درباره ی صداقت و ریا و درباره ی رابطه ی درمانگر و بيمار. دو مرد، به روشی كاملا متفاوت کمک دریافت کرده اند. درمانگر جوانتر پرورش يافته، پرستاری شده، آموزش دیده و همچون فرزندی تربيت شده است. از سوی د‌يگر، شفا دهنده ی پیر، با خدمت به د‌يگری، خود را ياری داده و مريدی یافته که محبت فرزندی و احترام برايش به ارمغان آورده و مرهمی بر درد تنهایی اش بوده است. ولی اكنون كه داستان را دوباره مرور می كنم، اين پرسش به ذهنم می آید که آیا این دو شفادهنده ی زخمی نمی توانستند بيش از اينها به یکدیگر خدمت کنند؟ شاید اين دو، فرصت ارتباطی ژرفتر، قابل اعتمادتر و دگـرگـون‌كننده را از دست داده اند.

شايد درمان حقيقی در صحنه ی مرگ رخ می دهد، آنگاه كه به صداقت روی می آورند و فاش می سازند كه هر دو همسفر بوده اند، هر دو انسان بوده اند، انسانی زيادی انسانی. بيست سال رازداری شاید مفید بوده، ولی مانع كمكی ژرفتر شده است. چه می شد اگر اعتراف دايون، بسیت سال زودتر شفا انجام ميشد و شفادهنده و جوينده ی شفا برای روبه رو شدن با پرسشهایی که هيچ يك پاسخی برای آن نداشتند، به يكد‌يگر می پيوستند؟ تمامی اينها در نامه های ریلکه به شاعر جوان طنین انداز است، آنجا که می گوید: با هرآنچه حل ناشدنی ست، شكيبا باش و بكوش نفس پرسش را دوست بداری. من اضافه مي‌كنم: و پرسشگر را نيز.



نیاز به مشاوره حضوری در این خصوص دارید ؟!

اگر در این خصوص نیاز به مشاوره حضوری دارید می توانید با شماره ۰۹۱۲۰۳۴۶۰۱۱ با پزشک و روانشناس متخصص ٬ دکتر حسین موسی زاده مستقیما تماس حاصل فرمایید و با نحوه مشاوره ایشان آشنا شوید ٬ در صورت تمایل به رزرو وقت ملاقات با منشی دفتر مورد نظر واقع در تهران و یا کرج و یا با شماره ۰۹۰۱۶۵۳۲۸۲۸ تماس حاصل فرمایید .



نیاز به ویزیت یا مشاوره در منزل دارید؟

اگر ترجیح می دهید که مشاوره در منزل شما صورت گیرد ٬ برای تعیین نوبت و هماهنگی می توانید با شماره ۰۹۱۲۰۳۴۶۰۱۱ تماس حاصل فرمایید .



نیاز به مشاوره تلفنی یا مشاوره تصویری دارید ؟!

اگر ترجیح می دهید مشاوره بصورت آنلاین و تلفنی یا تصویری از طریق برنامه هایی نظیر Whatsapp , IMO , Skype و .. صورت گیرد ٬ برای تعیین نوبت و هماهنگی می توانید با شماره ۰۹۳۵۸۹۰۸۸۱۹ تماس حاصل فرمایید


نظرات